معین بهونه زندگیممعین بهونه زندگیم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

معین عشق مامان و بابا

چهارشنبه سوریت مبارک عشق مامان

آخرین سه شنبه سال خورشیدی را با بر افروختن آتش و پریدن از روی آن به استقبال نوروز می رویم سرخی تو از من، زردی من از تو جشن باستانی چهارشنبه سوری مبارک    امسال اولین باری بود که عشق کوچولوم از روی آتیش پرید . خیلی هم ذوق کرده بود . اول فکر کردیم شاید از صدای ترقه بترسی ولی شیر پسر من اصلا از هیچی نترسید . انقدر با تعجب به آتیش نگاه می کردی  هوا خیلی سرد بود زودی بردمت خونه . 2 بار از روی آتیش پریدیم  1 بار رفتیم در خونه مادر با عموها آتیش بازی کردیم 1 بار رفتیم در خونه باباجون بعد از اینکه دایی شهرام اومد آتیش بازی کردیم . کلا خیلی خوش گذشت . پسر طلا منتظر تا بابایی بیاد آماده شیم بری برای آی...
28 اسفند 1392

تولد آناجون

عشق مامان 24 اسفند تولد آناجون پس میگیم مامان زهرا تولدت مبارک انشااله 120 ساله بشی امیدمون اول به خدا باز به خدا بعد به مامان زهراست که همیشه زحمتمون و میکشه . خیلی دوست داریم . دایی جون کیک تولد خریده بود آناجون گفته شمع تولد و با سن معین می بریم بالا پس به خاطر معین جون 1 شمع گذاشتیم . قربونت برم که داری شمع فووووووووووووووت می کنی .   ...
28 اسفند 1392

جشن یک سالگی زنبور کوچولو

عشق مامان از صبح روز پنج شنبه 22/12/92 می نویسم جشن گل پسر رو 1 روز زودتر برگزار کردیم . (شنبه وفات حضرت زهرا بود شب می شد شب وفات ) پنج شنبه صبح دیر بیدار شدی یعنی ساعت 10 آب خونه قطع شده بود شما رو بردم خونه آناجون البته برف هم باریده بود من رفتم وسایل و دام به مادر زحمت غذا رو مادر کشید و پخت بعد رفتم عکاس تا عکس شما رو ببینم و تائید کنم تا بره برای چاپ . بعد از خرید بعضی کم و کسری رفتم با بابا رضا خونمون و تزئین کردم بعد از اینکه تزئین خونه تموم شد زندایی اومد کمکمون برای مرتب کردن خونه . تا اینکه مهمونها رسیدن. اولین مهمان آناجون با معین کوچولو و زندایی بود بعد مادر اومد با عمه خدیجه و رادین  بعد خانواده عمو فیروز و خانواده دایی مو...
25 اسفند 1392

تولدت مبارک

همه زندگی مامان ، عشقم ، امیدم فقط میگم تولدت مبارک. روزها می گذرند، با چشم بر هم زدنی...   گل گندمم؛ خوشه ی طلایی من! به یاد ١٢ ماه پیش می نویسم... به یاد ٣٦٥روزی که گذشت! به یاد تمام این هشت هزار و هفتصد و شصت ساعت با هم بودن! به یاد تک تک دقایق و ثانیه و لحظه هایش... که عزیزترینِ لحظه هایم بودند! بی شک، ناب ترینشان... لحظه های مادر بودن! لحظه ی دنیا آمدنت، اولین شیر خوردنت... دست بالا آوردنت، چیز در دست نگه داشتنت! اولین خنده های ارادی ات... نشستنت، دندان در آوردنت، راه رفتنت... لحظه های نفس کشیدنت کنارم، درست دهان به دهان من؛ آنجا که نفسم را با تو هماهنگ می کردم که بازدم تو، دم من باش...
24 اسفند 1392

باباجون

الهی قربون اون زبون شیرینت برم که از دیروز تند و تند میگی باباجو . مامان دورت بگرده عسل پسر دیگه اون زبون خوشملت داره باز میشه . بابایی هم می تونی بگی . دیروز از اداره رسیدم دیدم با باباجونی تو حیاط داری پیاده روی میکنی . دیشب باباجونی و دایی جونی برامون عیدی آوردن عکس وسایل و فردا می گذارم . 1 کاپشن خوشگل برا شما ، 1 بلوز برای بابا رضا ، 1 وسیله دکوری قدیمی خیلی خوشگل برای من با 2 تا ماهی دکوری و 1 روسری ( عاشق وسایل قدیمی ام ) ، برنج و مرغ و ماهی و شیرینی دایی جون هم وجه نقد با شکلات . دست همگی درد نکنه شنبه داشتی با بابا رضا فوتیبال بازی می کردی که بابایی 1 شوت زد که توپ توپی رفت تو شومینه و سوراخ شد توپ توپی خداحافظ ناراحت ...
19 اسفند 1392

متفرقه

عشق کوچولوی مامانی این روزها فقط مشغول صحبت کردنه این طرف و اون طرف قدم میزنه و با خودش صحبت میکنه الهی من قربونت برم . این عکسهای پنج شنبه هفته قبل 8/12/92 که خانواده عمو با پسر عموها و یکی از دوقلوها زحمت کشیده بودن و اومده بودن دیدن شما. این بلوز خوشگل و خیلی بهت میاد آناجون برات گرفته دستش درد نکنه . داری برنج می خوری   ...
17 اسفند 1392

معین کوچولو موهاشو کوتاه میکنه

گل پسرم الهی دورت بگردم دیروز جمعه 16/12/92 باباجونی زحمت کشید و موهای نازت و کوتاه کرد انقدر خوش تیپ شدی . دیروز رفته بودی جشن نادر پسر عمه من تو مجلس با همه گرم صحبت بودی همه عاشقت شدن دس دسی میکردی نانای نای می کردی . قربونت برم من از اونجا اومدیم بعد پسر عسلی خوش تیپ شد چون عاشق این عکستم هم اول پست می گذارم هم آخر پست  این شلوار خوشگل و زندایی جون برات خریده دستش درد نکنه . البته اون موقع شما تو دل مامانی بودی   معین خان آماده رفتن به عروسی     از عروسی اومدیم تو راه لالا کردی انقدر خسته بودی که لباس هم عوض نکردم گذاشتم بخوابی اینجا عصبانی از خواب بیدار شدی   ببین چند نفر دا...
17 اسفند 1392

چکاب دکتر صالح زاده

سلام گل پسر مامان . قربون اون چشمهای آبی رنگت برم . شنبه 10/12/92 وقت دکتر صالح زاده داشتیم رفتیم مطب 1 3 ساعتی منتظر شدیم تا نوبت ما برسه همچنان سرماخودگیت خوب نشده و دکتر گفت داروهارو ادامه بدیم . جیگر طلا که سرما میخوره مامانی هم مریض میشه . با این وضعیت که زیاد حال نداری ولی بازم شلوغ می کنی از پله آشپزخونه می تونی بالا بیای ولی پایین اومدنی با کله میای قربونت برم من   ...
11 اسفند 1392

عشقم سرماخورده

نازگل مامان از سه شنبه تک تک سرفه می کردی سه شنبه شب آناجون و دایی جهان شما بردن تولگیر الهی من بمیرم که از رو شومینه سنگ کوچیک برداشته بودی و وای... دیروز بردمت پیش دکتر امامزادگان گفت گوشت سمت چپ عفونت کرده قوربونت برم که بعد از ختنه از دکتر ترسیده سابقه نداشت ببرمت برای معاینه گریه کنی ولی دیروز کلی گریه کردی . چندتا شربت داد و گفت گل پسرم انشاله که زودی خوب میشه سه شنبه مادر بزرگ ، خاله پروین با سمیه و فرح ، زندایی رقیه با رهام جون ، زندایی شهلا و لیلا و زندایی ملاحت اومدن دیدن شما و برات کادو آوردن . چهارشنبه یعنی دیشب رادین جون با مامان و باباش اومده بودن . دست همه درد نکنه که مارو شرمنده میکنن. این روزها خیلی سرم شلوغه از پس...
8 اسفند 1392

شیر دامداران

عشق مامانی یادم رفته بگم که از جمعه یعنی 11 ماه و 10 روزگی شروع کردی به خوردن شیر دامداران . احساس می کنم این شیر و بیشتر از شیر خشک دوست داری الهی من دورت بگردم که مرد شدی . شیر دامداران پرچرب ٣% که با آب جوش مخلوط می کنم و میشه 2 % . این 11 ماهگی خیلی پیشرفتها داشتی راه رفتی ، مسلمان شدی ، خودت از زمین بلند شدی ، 1 چیز مهم دیگه بازم میگذارمت تو تخت خواب خودت انقدر بامزه می خوابی مامان دورت بگرده ولی عکس ندارم حتما میگیرم .   1 عکس خوشگل که مامانی عاشقشه برای اینکه این پست خالی نباشه   ...
7 اسفند 1392